.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

 

وقتی تو قلبمی با تو ثانیه ها رو می شمارم

تنها بت دلم تویی بدون تو کم میارم

دلم میگیره نباشی تو این زمونه ی غریب

هر کی با یارشه فقط تنها منم که بی نصیب

می دونی با اشک چشام این قصه رو واست میگم

    شبا با دیدن نگات حرف دلو واست می گم

حرفامو گوش میدی ولی چه فایده که بی اثره

  دل منه که با نگات تو هر کوچه در به دره

می خندی وبه روزگارچشمک طعنه میزنی

 غافل از اینکه که با نگات تیشه به ریشم می زنی  

اشعار عاشقانه

گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد

کویر

--------------------------------------------------------------------------------


در کویر خشک دلم کبوتری آشیان گرفت

 

       ومن آشیان هر جا گرفتم خانه ی صیاد شد

 

         عشق کبوتری را به دل گرفتم که یکبار بر آسمان قلبم پر زد...

 

              بهار و پاییز و زمستان ها ار پی هم گذشت و کبوترم بر نگشت

 

               و برایم تنها یک حوض روشن ماهی سرخ بجا گذاشت......در میان کویر خشک

 

                                      ....ومن کنار بید خمیده ای به آسمان زل زده

 

                                               و یک تنگ ماهی قرمز در دست که مبادا بشکند....

فاصله

بین من وتو فاصله قد کشیده تا آسمون

گناه ما عاشقیه، پر شده از مهر و جنون

به کی بگم نگاه من مونده به در، به انتظار

به کی بگم که عشق تو کرده منو زار و نزار

نذار که دلبستگی مون به رنگ پاییز بمونه

یادت باشه تو این دنیا فقط عشقه که می مونه......

دعای عرفای (عاشقانه با خدا)

خدایم، توانی به من دِه، تا در این شِبه قیامت دنیوی، جز از راه صبر، به راه دیگری پای نگذارم ...
معبودم، من بنده گنهکار و خجل تو، با همهء تنگدستی کِردارم، به گشاده دستی مهر تو، امید دارم ...
آقای من، ای که بی منت مهربانی، و بی توقع دادرس، از این آشوب ها و نامردمی ها به تو پناه می برم، آخر اگر تو پناهم ندهی، هیچ یاری ندارم، که بسان تو میزبانیم کند ...
آقایم، سرور و سالارم، دنیای من پُر شده از ترازوهایی که کَفِه هایش با هم برابر نیستند، من را از عدالت خودت دور مکن، دورم مکن از داشته های با تو، از آرامش با تو، مولایم، از آغوش خودت مرا، نَرَهان ...
مهربانم، گوش های مرا به دورغ عادت مده، عادتم مده به سیاهی های شبه آدمیان، عادتم مده به نااُمیدی، به ترس، عادتم مده ...
خدای مظلومم، در این روزگار که شبه آدمیان سیاه دل، تو را مُفت خرج می کنند، پیشانیم را جز به درگاه خودت، به هیچ جولانگاهی فرود میار ...
جبار و رحمان من، قلب غربت نشین من به امید تو، و ناجی تو، با تعلق خاطر به تو، می تپد، قلبم را به سوی خودت رستگار فرما ...

غم عشق

مرا زیبا پرستی، داده عشق و داده مستی،رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم
، تا که هر دم
،می رسد عشقش به فریادم

چو او را می پرستم
،
در کنارِ هر که هستم
نقش سنگم
،
سرد و خاموشم
به غیر از یاد او هر
، یاد دیگر
،در جهان گشته فراموشم

تو آنی خدایا
،
که دانی خدایا
کسی که در همه وجودم
،
بُوَد ز یاد او نشانی
نکرده یک دم از محبت
،
به من نگاه مهربانی

مرا زیبا پرستی
، داده عشق و داده مستی
،رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم
، تا که هر دم
،می رسد عشقش به فریادم ...

به چشمان سیاهت که راحت جانند

به آن دو جام بلور

آن شراب بی مانند

به آن دو اختر روشن

دو آفتاب پر از مهر

به آن دو مایه امید

به آن دو شعر شرر خیز

آن دو مروارید

مرا از خویش مران

با خود آشنایی ده

مرا از این غم بیگانگی رهایی ده

بیا

            بیا و باز مرا قدرت خدایی ده

______________________________

تقدیم به تو که تازگیا تو دلم پا گذاشتی

                                                                دوستت دارم لبخندقلب