.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم من این شعـر غـم افـزا را شبی صد بار می خوانم چه می خواهم از این دنیا، از این دنیای افسونکار قســــم بر پاکـی اشکـــــم جوابم را نمی دانم شروع کودکی هایـم سرآغـاز غمــی جانکــاه از آن غـم تا به فرداهـا پر از تشـویش، گریانـم بهــار زندگی را مـن هــــزاران بار بوییــدم کنـون با غصـــه می گویـم خداونـدا پشیمانم به سـوی درگـه هستــی هزاران بار رو کردم الهی تا به کی غمگین در این غم خانه می مانم خدایــا با تو می گویم حدیث کهنـه ی غم را بگو با من که سالی چند در این غم خانه مهمانم دلم تنـــگ است از دنیا چرایش را نمی دانم ولی یک روز این غم را ز خود آهسته می رانم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد