.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

بی وفا

سلام ای بی وفا،ای بی ترحم

سلام ای خنجر حرفای مردم


سلام ای آشنا با رنگ خونم


سلام ای دشمن زیبای جونم


بازم نامه میدم با سطر قرمز


آخه این بارنوشته شده من باتو هرگز


نمی خوام حالتو حتی بدونم


تعجب می کنی آره همونم


همونی که زمونی قلبشو باخت


همون که از تو یک بت،یک خدا ساخت


همونی که برات هر لحظه می مرد


که ذکرنامتو بی جون نمی برد


همونم که می گفتم نازنینم


بمیرم اما اشکاتو نبینم


همون که دست تو،مهر لباش بود


اگه زانو نمی زد غم باهاش بود


حالام آروم نشستم روی زانوم


ولی دیگه گذشت اون حرفا ،

عجب می کنی آره عجیبه


می خوام دورشم ازت خیلی غریبه


خیال کردی همیشه زیر پاتم؟


با این نامردمیت بازم باهاتم؟


برات کافی نبود حتی جوونیم


تموم شد آره گم شد مهربونیم


دیگه هرچی کشیدم بسه ...


نمی بینیم همو این خوبه،بهتر


دیگه بسه برام هرچی کشیدم


فریبی بود که من از تو ندیدم


دروغی هست نگفته مونده باشه؟


کسی هست تو خیال تو نباشه؟


عجب حتی دریغ از یک محبت


دریغ از یک سر سوزن صداقت


دریغ از یک نگاه عاشقونه


دریغ از یک نگاه بی بهونه


نه نفرینت چرا،این رسم ما نیست


اگرچه این چیزا در شما نیست


گل بیتا چرا اخمات تو هم شد؟


چیه توهین به ذات محترم شد؟


دیگه کوتاه کنم بایک خداحافظ


که عشق ما رسید به سد هرگز
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد