خدایم، توانی به من دِه، تا در این شِبه قیامت دنیوی، جز از راه صبر، به راه دیگری پای نگذارم ...
معبودم، من بنده گنهکار و خجل تو، با همهء تنگدستی کِردارم، به گشاده دستی مهر تو، امید دارم ...
آقای من، ای که بی منت مهربانی، و بی توقع دادرس، از این آشوب ها و نامردمی ها به تو پناه می برم، آخر اگر تو پناهم ندهی، هیچ یاری ندارم، که بسان تو میزبانیم کند ...
آقایم، سرور و سالارم، دنیای من پُر شده از ترازوهایی که کَفِه هایش با هم برابر نیستند، من را از عدالت خودت دور مکن، دورم مکن از داشته های با تو، از آرامش با تو، مولایم، از آغوش خودت مرا، نَرَهان ...
مهربانم، گوش های مرا به دورغ عادت مده، عادتم مده به سیاهی های شبه آدمیان، عادتم مده به نااُمیدی، به ترس، عادتم مده ...
خدای مظلومم، در این روزگار که شبه آدمیان سیاه دل، تو را مُفت خرج می کنند، پیشانیم را جز به درگاه خودت، به هیچ جولانگاهی فرود میار ...
جبار و رحمان من، قلب غربت نشین من به امید تو، و ناجی تو، با تعلق خاطر به تو، می تپد، قلبم را به سوی خودت رستگار فرما ...
سلام
من اول!