گاهی دلم می گیره جوری که هیچ چیز جز اینکه همه چیز هدیه ی خداس، آرومم نمی کنه. گاهی دلم می گیره جوری که اصلا نمی خوام هیچ حرفی بزنم گاهی دلم اندازه ی یک آآآه گفتن می گیره نمی خوام کفر بگم و ناشکری کنم ولی نمی تونم خودم رو هم شاد کنم. گاهی دوست دارم با یه آدم بزرگی خرف بزنم که بدونم حکمت این وقایع چیه... گرچه آدم مخلص بدون دونستن حکمتش باید شاکر باشه. معمولا دلم نمیاد حتی قطره اشکی نثار این وقایع شاید عجیب تر از وقایع اطرافم کنم...