.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

کوتاه وخواندنی جالب

جمع دو احساس

مردی صاحب زن وفرزند بود دختری جوان خود را شیفته این مرد میدانست  ونزد دوستش آمد وبا افتخار در مورد عشق و علاقه اش نسبت به مرد زن وبچه دار گفت:با وجودی که میدانم او صاحب زن وفرزند است اما به شدت عاشق ودلباخته اش شده ام و به محض اینکه به او فکر میکنم حرارت عشق تمام وجودم را میگیرد وآتش شوق دیدن او در دلم شعله ور میشود آیا این احساس پر شور ومتعالی در وجود من چیز باارزشی نیست وآیا من با همین احساس پر شور نمی توانم در زندگی به هر چه میخواهم برسم ؟

دوستش لبخندی زد و گفت:چرا البته باید این احساس شوریدگی و دلباختگی خود را با احساس زن و فرزند آن مرد نسبت به خودت جمع کنی ویکجا دو تا احساس را در کنار هم بگذاری وببینی نزد مردم وبه خصوص زن آن مرد چقدر ارزش واعتبار داری.هر وقت دو تا احساس را باهم تجربه کردی آن وقت میتوانی در زندگی به هر چه میخواهی برسی!

نظرات 1 + ارسال نظر
داستان‌گو چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ http://dastangooo.blogsky.com

ظاهرن عشق دخترخانم چنان زیاد است که برآیند احساس زن و فرزند چندان چیزی ازش نمی‌کاهد/.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد