.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

اینم جمله ای احساسی

((هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند))

((زندگی اجبار است مرگ اخطار است دوستی فقط یکبار است اما جدایی بسیار است))

((به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است))

((مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود))
 
((اینگونه باش:شاد اما دلسوز...ساده اما زیبا...مصمم اما بی خیال...متواضع اما سربلند...مهربان اما جدی...سبز اما بی ریا...عاشق اما عاقل...!!!!؟؟؟؟))

((زندگی مرگ است و مرگ است زندگی ... پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگی)) ...
 
((دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی نیست، مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم))

((فرشته ای از سنگ پرسید : چرا مانند خاک از خدا نمی خواهی که از تو انسان بسازد ؟ سنگ تبسمی کرد و گفت : هنوز آنقدر سخت نشده ام که مستحق چنین خواسته ای باشم))

((آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی؟ ماه میگه: یعنی اومدن دوباره‌ی تو...، ماه میگه؟ تو بگو عشق یعنی چی؟ آسمون میگه : انتظار دیدن تو))

زندگی مثله یه دیکته می مونه که هی می نویسیمو بعد خط میزنیم ولی زمانی به خودمون می اییم که میگن وقت تموم شده ورقه ها بالا

گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست گفتمش درماندردم را بگو گفت درمانی ندارد، بی دواست گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی

بجای دسته گلی که فردا در قبرم نثار می کنی امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی امروز با تبسمی شادم کن به جای متن های تسلیت که فردا برایم می نویسی امروز با یک پیغام کوچک خوشحالم کن من امروز به تو نیاز دارم نه فردا

برو به جهنم، چون فقط تو هستی که میتونی جهنم رو بهشت کنی!
یک رو تو جهنم همدیگه‌رو می‌بینیم، آخه هردومون جهنمی هستیم، تو به جرم
اینکه قلبم رو دزدیدی و من به خاطر اینکه جای خدا تو رو می‌پرستم!

فرشته‌ها وجود دارند اما بعضی وقتها چون بال ندارند، ما بهشون میگیم:
دوست!
یه دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی اونا رو واسه ات بخونه
روزگاریست همه عرض بدن میخواهند همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند دیو هستند ولی مثل پری میپوشند گرگ‌هایی که لباس پدری میپوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می‌سنجند عشق‌ها را همه با دور کمر می‌سنجند خب، طبیعی است که یک روزه به پایان برسند عشق‌هایی که سر پیچ خیابان برسند
عشق بین دو نفر این نیست که هر دو زیر باران خیس شوند عشق آن است که یکی چتر شود برای دیگر... و دیگری هیچگاه نفهمد که چرا خیس نشود
فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش


من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی میکوبم و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم ای دوست خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست

یاد

گفتم تو شیرین منی گفتی تو فرهادی مگر گفتم خرابت میشوم گفتی تو   آبادی مگر گفتم ندادی دل به من گفتی تو جان دادی مگر گفتم ز کویت میروم گفتی تو آزادی مگر گفتم فراموشم نکن گفتی تو در یادی مگر

کوتاه وخواندنی جالب

جمع دو احساس

مردی صاحب زن وفرزند بود دختری جوان خود را شیفته این مرد میدانست  ونزد دوستش آمد وبا افتخار در مورد عشق و علاقه اش نسبت به مرد زن وبچه دار گفت:با وجودی که میدانم او صاحب زن وفرزند است اما به شدت عاشق ودلباخته اش شده ام و به محض اینکه به او فکر میکنم حرارت عشق تمام وجودم را میگیرد وآتش شوق دیدن او در دلم شعله ور میشود آیا این احساس پر شور ومتعالی در وجود من چیز باارزشی نیست وآیا من با همین احساس پر شور نمی توانم در زندگی به هر چه میخواهم برسم ؟

دوستش لبخندی زد و گفت:چرا البته باید این احساس شوریدگی و دلباختگی خود را با احساس زن و فرزند آن مرد نسبت به خودت جمع کنی ویکجا دو تا احساس را در کنار هم بگذاری وببینی نزد مردم وبه خصوص زن آن مرد چقدر ارزش واعتبار داری.هر وقت دو تا احساس را باهم تجربه کردی آن وقت میتوانی در زندگی به هر چه میخواهی برسی!

بخند

آدمک آخر دنیاست بخنــــد


آدمک مرگ همین جاست بخنــد


دست خطــی که تو را عـاشق کرد 


شوخی کاغــذی ماست بخنــد


آدمک خر نشــوی گریه کنی !


کل دنیا ســراب است بخنــد


آن خدایی که بزرگش خواندی


به خدا مثل تو تنهاست بخنـدلبخند

برو

 

 

 

 

موندن و بودنه با تو نه دیگه تکرار نمیشه

دنیا رو هم اگه بدی دلم ازت صاف نمیشه

تو برو از این به بعد تنهایی یاورم میشه

نه دیگه دوستت دارم محاله باورم بشه

حیف قلبم که یه روزی به تو دادمش امانت

چشمای بارونیه من کرده بودش به تو عادت

به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره

حیف آتیش که بخواد روی سر تو بباره

حرف من همینه که برو پی کاره خودت

هرچی دردو غمو غصه ست همگی ماله خودت

حالا حقته بری یه گوشه ای زار بزنی

از غم نبودنم هی دادو فریاد بزنی

ازخدا اینو میخوام همیشه آواره بشی

واسه درمونه دلت دنباله راه چاره شی

حیف قلبم که یه روزی به تو دادمش امانت

چشمای بارونیه من کرده بودش به تو عادت

به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره

حیف آتیش که بخواد روی سر تو بباره

حرف من همینه که برو پی کاره خودت

هرچی دردو غمو غصه ست همگی ماله خودت 

 

آفرینش زن

اینو حتما بخون  خیلی

 

 قشنگه

 

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : « چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ »

خداوند پاسخ داد : « دستور کار او را دیده ای ؟ »

او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند..

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.

و شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.

گفت : « شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟ »

خداوند پاسخ داد : « فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.

تازه به این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها. »

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید،

از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،

بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

« این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید » .

خداوند فرمود : نمی شود !!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند

و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.

« اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی » .

« بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد . »

فرشته پرسید : « فکر هم می تواند بکند ؟ »

خداوند پاسخ داد : « نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد . »

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

« ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید. »

خداوند مخالفت کرد : « آن که نشتی نیست، اشک است. »

فرشته پرسید : « اشک دیگر چیست ؟ »

خداوند گفت : « اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش. »

فرشته متاثر شد

شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند.

زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کند.

همواره بچه ها را به دندان می کشند.

سختی ها را بهتر تحمل می کنند.

بار زندگی را به دوش می کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.

وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.

وقتی خوشحالند گریه می کنند.

و وقتی عصبانی اند می خندند.

برای آنچه باور دارند می جنگند.

در مقابل بی عدالتی می ایستند.

وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، « نه » نمی پذیرند.

بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.

برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.

بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.

در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.

در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،

با این حال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.

آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند و برای شما ایمیل می فرستند

که نشان تان بدهند چه قدر برای شان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد.

زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند.

می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد.

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند.

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

و خدا بزرگ بود و او بود که دانای اسرار است.

ببخش

اگه دلم تنگ میشه خیلی برات منو ببخش
اگه نگام گم میشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اگه شبا ستاره هارو میشمارم
اگه همش پیش همه بهت میگم دوست دارم
منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم
منو ببخش اگه شبا فقط تورو خواب میبینم
منو ببخش اگه تورو میسپارمت دست خدا
اگه پیش غریبه ها به جای تو میگم شما
منو ببخش اگه واسه تو خیلی کمم تو یه فرشته ای و من خیلی باشم یه ادمم
منو ببخش اگه میخام بشی مال خودم
ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شد