.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

کویر

--------------------------------------------------------------------------------


در کویر خشک دلم کبوتری آشیان گرفت

 

       ومن آشیان هر جا گرفتم خانه ی صیاد شد

 

         عشق کبوتری را به دل گرفتم که یکبار بر آسمان قلبم پر زد...

 

              بهار و پاییز و زمستان ها ار پی هم گذشت و کبوترم بر نگشت

 

               و برایم تنها یک حوض روشن ماهی سرخ بجا گذاشت......در میان کویر خشک

 

                                      ....ومن کنار بید خمیده ای به آسمان زل زده

 

                                               و یک تنگ ماهی قرمز در دست که مبادا بشکند....

فاصله

بین من وتو فاصله قد کشیده تا آسمون

گناه ما عاشقیه، پر شده از مهر و جنون

به کی بگم نگاه من مونده به در، به انتظار

به کی بگم که عشق تو کرده منو زار و نزار

نذار که دلبستگی مون به رنگ پاییز بمونه

یادت باشه تو این دنیا فقط عشقه که می مونه......

دعای عرفای (عاشقانه با خدا)

خدایم، توانی به من دِه، تا در این شِبه قیامت دنیوی، جز از راه صبر، به راه دیگری پای نگذارم ...
معبودم، من بنده گنهکار و خجل تو، با همهء تنگدستی کِردارم، به گشاده دستی مهر تو، امید دارم ...
آقای من، ای که بی منت مهربانی، و بی توقع دادرس، از این آشوب ها و نامردمی ها به تو پناه می برم، آخر اگر تو پناهم ندهی، هیچ یاری ندارم، که بسان تو میزبانیم کند ...
آقایم، سرور و سالارم، دنیای من پُر شده از ترازوهایی که کَفِه هایش با هم برابر نیستند، من را از عدالت خودت دور مکن، دورم مکن از داشته های با تو، از آرامش با تو، مولایم، از آغوش خودت مرا، نَرَهان ...
مهربانم، گوش های مرا به دورغ عادت مده، عادتم مده به سیاهی های شبه آدمیان، عادتم مده به نااُمیدی، به ترس، عادتم مده ...
خدای مظلومم، در این روزگار که شبه آدمیان سیاه دل، تو را مُفت خرج می کنند، پیشانیم را جز به درگاه خودت، به هیچ جولانگاهی فرود میار ...
جبار و رحمان من، قلب غربت نشین من به امید تو، و ناجی تو، با تعلق خاطر به تو، می تپد، قلبم را به سوی خودت رستگار فرما ...

غم عشق

مرا زیبا پرستی، داده عشق و داده مستی،رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم
، تا که هر دم
،می رسد عشقش به فریادم

چو او را می پرستم
،
در کنارِ هر که هستم
نقش سنگم
،
سرد و خاموشم
به غیر از یاد او هر
، یاد دیگر
،در جهان گشته فراموشم

تو آنی خدایا
،
که دانی خدایا
کسی که در همه وجودم
،
بُوَد ز یاد او نشانی
نکرده یک دم از محبت
،
به من نگاه مهربانی

مرا زیبا پرستی
، داده عشق و داده مستی
،رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم
، تا که هر دم
،می رسد عشقش به فریادم ...

به چشمان سیاهت که راحت جانند

به آن دو جام بلور

آن شراب بی مانند

به آن دو اختر روشن

دو آفتاب پر از مهر

به آن دو مایه امید

به آن دو شعر شرر خیز

آن دو مروارید

مرا از خویش مران

با خود آشنایی ده

مرا از این غم بیگانگی رهایی ده

بیا

            بیا و باز مرا قدرت خدایی ده

______________________________

تقدیم به تو که تازگیا تو دلم پا گذاشتی

                                                                دوستت دارم لبخندقلب

 

دوستت دارم

یکی را دوست می دارم ولی افسوس که او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید از نگاهم بخواند که او را دوست می دارم

ولی افسوس که او هرگز نگاهم را نمی خواند

به برگ گل نوشتم که او را دوست می دارم

ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب

سر راهت به کوی او سلام من رسان و گوی که او را دوست می دارم

ولی افسوس یکی ابر سیه آمد زروی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم که او را دوست می دارم

ولی افسوس زابر تیره برقی جست وقاصد را میان راه سوزاند

کنون وا مانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست می دارم ولی افسوس که او هرگز نمی داند...

اینم جمله ای احساسی

((هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند))

((زندگی اجبار است مرگ اخطار است دوستی فقط یکبار است اما جدایی بسیار است))

((به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است))

((مهربانی را در نگاه منتظر کودکی دیدم که آبنباتش را به دریا انداخت تا اب شیرین شود))
 
((اینگونه باش:شاد اما دلسوز...ساده اما زیبا...مصمم اما بی خیال...متواضع اما سربلند...مهربان اما جدی...سبز اما بی ریا...عاشق اما عاقل...!!!!؟؟؟؟))

((زندگی مرگ است و مرگ است زندگی ... پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگی)) ...
 
((دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی نیست، مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم))

((فرشته ای از سنگ پرسید : چرا مانند خاک از خدا نمی خواهی که از تو انسان بسازد ؟ سنگ تبسمی کرد و گفت : هنوز آنقدر سخت نشده ام که مستحق چنین خواسته ای باشم))

((آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی؟ ماه میگه: یعنی اومدن دوباره‌ی تو...، ماه میگه؟ تو بگو عشق یعنی چی؟ آسمون میگه : انتظار دیدن تو))

زندگی مثله یه دیکته می مونه که هی می نویسیمو بعد خط میزنیم ولی زمانی به خودمون می اییم که میگن وقت تموم شده ورقه ها بالا

گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش همه شرمندگیست گفتمش درماندردم را بگو گفت درمانی ندارد، بی دواست گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی

بجای دسته گلی که فردا در قبرم نثار می کنی امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن به جای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی امروز با تبسمی شادم کن به جای متن های تسلیت که فردا برایم می نویسی امروز با یک پیغام کوچک خوشحالم کن من امروز به تو نیاز دارم نه فردا

برو به جهنم، چون فقط تو هستی که میتونی جهنم رو بهشت کنی!
یک رو تو جهنم همدیگه‌رو می‌بینیم، آخه هردومون جهنمی هستیم، تو به جرم
اینکه قلبم رو دزدیدی و من به خاطر اینکه جای خدا تو رو می‌پرستم!

فرشته‌ها وجود دارند اما بعضی وقتها چون بال ندارند، ما بهشون میگیم:
دوست!
یه دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی اونا رو واسه ات بخونه
روزگاریست همه عرض بدن میخواهند همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند دیو هستند ولی مثل پری میپوشند گرگ‌هایی که لباس پدری میپوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می‌سنجند عشق‌ها را همه با دور کمر می‌سنجند خب، طبیعی است که یک روزه به پایان برسند عشق‌هایی که سر پیچ خیابان برسند
عشق بین دو نفر این نیست که هر دو زیر باران خیس شوند عشق آن است که یکی چتر شود برای دیگر... و دیگری هیچگاه نفهمد که چرا خیس نشود
فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش


من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی میکوبم و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم ای دوست خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست