.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

.•*.•*.•*حدیث عشق*•.*•.*•.

آه ای سفر کرده چه می توان گفت وقتی قلب من از جنس آیینه است و دستهای سرد تو خالی از عشق

دلم تنـــگ است از دنیـا چرایش را نمـی دانـم من این شعـر غـم افـزا را شبی صد بار می خوانم چه می خواهم از این دنیا، از این دنیای افسونکار قســــم بر پاکـی اشکـــــم جوابم را نمی دانم شروع کودکی هایـم سرآغـاز غمــی جانکــاه از آن غـم تا به فرداهـا پر از تشـویش، گریانـم بهــار زندگی را مـن هــــزاران بار بوییــدم کنـون با غصـــه می گویـم خداونـدا پشیمانم به سـوی درگـه هستــی هزاران بار رو کردم الهی تا به کی غمگین در این غم خانه می مانم خدایــا با تو می گویم حدیث کهنـه ی غم را بگو با من که سالی چند در این غم خانه مهمانم دلم تنـــگ است از دنیا چرایش را نمی دانم ولی یک روز این غم را ز خود آهسته می رانم

گمگشته

گمگشته

تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیست که نشونی تو رو نگیرم
به تو روزی می رسم من،که بمیرم
هنوز هم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه هم نمی جوشم

تقدیم به.........

تقدیم به......

این قسمت تقدیم به کسی که اسمش معنای

همه  زیبائیهاست  معنای  همه عشقها و معنای

همه انتظارها اره انتظاری  سنگین  بطول  همه

همه قرون وعرض همه دنیا کسی که همیشه

اسمش تو دفتر خاطراتم بود واو فکر میکنه که

هیچجا نمیتونه اسم خودشو ببینه شاید اینم از

بدبختی من باشه که اینقده بد خط میدویسم که

حتی اونی که واسش مینویسم که منو بفهمه

حتی تو همه این مدت نتونسته اسم خودشو

جای خودشو لابلای اون همه اوراق ببینه اما

اگه یادش باشه از روز اول نهش گفتم من اون

کسی نیستم که بیامو سر هر کوچه و برزنی

عشقمو داد بزنم . وقتی گفتی من  حتی  بلد

نیستم ادای عاشقارو در بیارم برام خیلی زیاد

سنگین افتاد این حرفت اما بازم گفتم اون که

خودش حالیش اما وقتی فکر میکنی که من

واسه جلب ترحم مینویسم اصلا ذوق نوشتن

تو ادم از بین میره و دیگه ادم نمیدونه چی بگه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو به من گفتی : از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب ، آئینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا ،‌ که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم :‌ "حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پیش تو؟‌ هرگز نتوانم! روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم، تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم" باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...! اشکی ازشاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت! اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید، یادم آید که از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم! بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

 

 

عقده........

عقده......

زندگی مثل یه دریاست

                                           ما دوتا موج اسیریم

نمی خوایم زمینی باشیم

                                          ما می خوایم که پر بگیریم

سهم ما از این زمونه

                                          چون کفی تو قلب دریاست

اما ما دو تا میدونیم

                                          جای ما بالای ابراست

توی فصل بی نشونی

                                          توی این دنیای رنگا

می ریزیم چه بی گلایه

                                          عقده هامون رو روی سنگا.......

 

چقدر زیبایند

واژه های «خاطره» ، «رویا» ، و «خیال» .......

که سهم منند از زندگی

با خاطره در گذشته ها زندگی می کنم

با رویاهایم به آینده پرواز می کنم

و خیال بهانه ی من است

برای از تو سرودن.......



 

وقتی تو قلبمی با تو ثانیه ها رو می شمارم

تنها بت دلم تویی بدون تو کم میارم

دلم میگیره نباشی تو این زمونه ی غریب

هر کی با یارشه فقط تنها منم که بی نصیب

می دونی با اشک چشام این قصه رو واست میگم

    شبا با دیدن نگات حرف دلو واست می گم

حرفامو گوش میدی ولی چه فایده که بی اثره

  دل منه که با نگات تو هر کوچه در به دره

می خندی وبه روزگارچشمک طعنه میزنی

 غافل از اینکه که با نگات تیشه به ریشم می زنی  

اشعار عاشقانه

گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد