-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خردادماه سال 1388 12:33
به چشمان سیاهت که راحت جانند به آن دو جام بلور آن شراب بی مانند به آن دو اختر روشن دو آفتاب پر از مهر به آن دو مایه امید به آن دو شعر شرر خیز آن دو مروارید مرا از خویش مران با خود آشنایی ده مرا از این غم بیگانگی رهایی ده بیا بیا و باز مرا قدرت خدایی ده ______________________________ تقدیم به تو که تازگیا تو دلم پا...
-
دوستت دارم
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 11:26
یکی را دوست می دارم ولی افسوس که او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید از نگاهم بخواند که او را دوست می دارم ولی افسوس که او هرگز نگاهم را نمی خواند به برگ گل نوشتم که او را دوست می دارم ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گوی که او را دوست می...
-
اینم جمله ای احساسی
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 11:25
((هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند)) ((زندگی اجبار است مرگ اخطار است دوستی فقط یکبار است اما جدایی بسیار است)) ((به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و...
-
یاد
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 11:23
گفتم تو شیرین منی گفتی تو فرهادی مگر گفتم خرابت میشوم گفتی تو آبادی مگر گفتم ندادی دل به من گفتی تو جان دادی مگر گفتم ز کویت میروم گفتی تو آزادی مگر گفتم فراموشم نکن گفتی تو در یادی مگر
-
کوتاه وخواندنی جالب
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1388 11:24
جمع دو احساس مردی صاحب زن وفرزند بود دختری جوان خود را شیفته این مرد میدانست ونزد دوستش آمد وبا افتخار در مورد عشق و علاقه اش نسبت به مرد زن وبچه دار گفت:با وجودی که میدانم او صاحب زن وفرزند است اما به شدت عاشق ودلباخته اش شده ام و به محض اینکه به او فکر میکنم حرارت عشق تمام وجودم را میگیرد وآتش شوق دیدن او در دلم...
-
بخند
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 07:09
آدمک آخر دنیاست بخنــــد آدمک مرگ همین جاست بخنــد دست خطــی که تو را عـاشق کرد شوخی کاغــذی ماست بخنــد آدمک خر نشــوی گریه کنی ! کل دنیا ســراب است بخنــد آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخنـد
-
برو
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 10:37
موندن و بودنه با تو نه دیگه تکرار نمیشه دنیا رو هم اگه بدی دلم ازت صاف نمیشه تو برو از این به بعد تنهایی یاورم میشه نه دیگه دوستت دارم محاله باورم بشه حیف قلبم که یه روزی به تو دادمش امانت چشمای بارونیه من کرده بودش به تو عادت به خدا جهنمم جایی واسه تو نداره حیف آتیش که بخواد روی سر تو بباره حرف من همینه که برو پی...
-
آفرینش زن
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 06:55
اینو حتما بخون خیلی قشنگه از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : « چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ » خداوند پاسخ داد : « دستور کار او را دیده ای ؟ » او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی...
-
ببخش
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 06:54
اگه دلم تنگ میشه خیلی برات منو ببخش اگه نگام گم میشه تو شهر چشات منو ببخش منو ببخش اگه شبا ستاره هارو میشمارم اگه همش پیش همه بهت میگم دوست دارم منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم منو ببخش اگه شبا فقط تورو خواب میبینم منو ببخش اگه تورو میسپارمت دست خدا اگه پیش غریبه ها به جای تو میگم شما منو ببخش اگه واسه تو خیلی...
-
عشق مادر به فرزند
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 14:31
یک داستان بسیار بسیار زیبا و تکان دهنده مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 11:29
یادم نمیره بوی عطری که واست خریدم اون روز برفی به جز اسم تو روی لبای من اون روزانبود دیگه حرفی یادمه اون روز دستاتو آروم گذاشتی توی دستای من گفتی بهترین روزای زندگی یعنی روزای با تو بودن سوز برف دستاتو میلرزوند (ادامه شعر) اما گرم گرم بود دل تو اون روز هیچ کسی تو خیابون نبود به جز قلب من وتو یادمه اون روز تو ازم...
-
عشق
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 11:28
دفتر عشق تموم شد دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود بد جوری تو کارتو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 فروردینماه سال 1388 09:37
نمی دانم چه می خواهم بگویم زبانم در دهان باز، بسته است در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته است می دانم چه می خواهم بگویم ......................................... یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه، یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت، افسانه ی زندگی چنین است عزیز: "در سایه ی کوه باید از دشت گذشت!"...
-
؟
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 11:14
این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت ! این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق ! به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟ سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟ چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود ! چه زیباست لحظه ای که سر نوشت با دسته...